سخنرانی پاتریارک کریل اسقف اعظم کلیسای ارتدوکس روسیه در مجمع فرهنگهای متحد
«دهمین مجمع بینالمللی فرهنگهای متحد» ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۴ در سنپترزبورگ با موضوع «فرهنگ قرن بیست و یکم: حاکمیت ملی با جهانیگرایی؟» با سخنرانی پاتریارک کریل کار خود را آغاز نمود.
گفتگوی جدی درباره فرهنگ همیشه جنبه ارزشی دارد. زیرا فرهنگ چیزی است که دارای ارزش است. هر چیزی که ارزشی ندارد با فرهنگ هم حفظ نشده و تبدیل به خاک میشود. گاهی آثار فرهنگی و هنری به خاک تبدیل میشوند و ما چنین فجایعی را میشناسیم که تمام تمدنها را نابود کرده است، اما خود فرهنگ مکانیزمی برای انتقال ارزشهاست. این جملهای است که به نظر من باید مورد توجه قرار گیرد.
کلمه «فرهنگ» همان طور که معروف است ریشهای مشابه کلمه «پرورش» دارد و کلمه لاتین colere گرفته شده است که به معنای «پرورش دادن»، «مراقبت کردن» همچنین «احترام کردن» است. بر این اساس، مهمترین مبحثی که از دین شروع میشود و مانند نخ قرمزی در میان هر فرهنگی از مبدأ تا امروز باقی مانده، موضوعی ارزششناختی است: برای جامعهای که در چارچوب آن چه چیزی ارزشمند، مهم، عزیز و مقدس است. توسعه تاریخی در پس مضمون فرهنگ به صورت ارگانیک با مضمون ارزشها پیوند خورده است و جایی که ارزشها وجود ندارد، فرهنگ نیز وجود نخواهد داشت.
تلاشهای فلسفه اروپای غربی در قرون ۱۹-۱۸ برای معرفی دین به عنوان «کودکی ذهن انسان»؛ فیلسوفانی مانند آگوست کنت، لودویگ فویرباخ یا کارل مارکس که برای همه، به ویژه در کشور ما شناخته شده بودند، تلاش کردند این مفهوم را از دین ارائه کنند و در دوران مدرن به ویژه پس از پایان درام اومانیسم الحادی قرن بیستم کاملا غیرقابل دفاع شناخته شده است.
به هر حال، دین نه تنها به حل مسائل به اصطلاح نهایی هستی میپردازد: معنای مرگ، درد، رنج، شر چیست؟ همچنین پاسخهای عملی آزمایششده با زمان را به چنین سؤالاتی میدهد: چگونه زندگی کنیم؟ برای چه تلاش کنیم به چه چیزی باور داشته باشیم و به طور کلی هدف از زندگی چیست؟ فلسفه مارکسیستی، که فکر میکنم نسل قدیمیتر با آن آشنا هستند، استدلال میکرد که انسان برای نسلهای آینده زندگی میکند. اما این یک دیدگاه پوچ است! «فقط برای نسلهای آینده زندگی کنیم» به چه معناست؟ زندگی خود شما چه ارزشی دارد؟ یا شما صرفا مکانیزمی برای انتقال چیزی هستید که نسلهای آینده از آن استفاده کنند، لذت ببرند و برای آن زندگی کنند؟ ارزش شما چیست؟ این گونه است که نگرش تحقیرآمیز نسبت به انسان، هومو ساپینس ]انسان خردمند[، که خداوند او را برای مقاصد بسیار خاصی از هستی مقدر کرده است، از ویژگیهای فلسفه مارکسیستی است.
تصادفی نیست که میرچا الیاده، یکی از بزرگترین محققین دین در قرن بیستم، مینویسد: «بحران هستی خصلت «مذهبی» دارد، زیرا در سطح باستانی فرهنگ، هستی با امر مقدس یکی میشود». یک تعریف بسیار دقیق؛ همه چیز با امر مقدس آغاز شد. فرهنگ پیرامون پرورش پدید آمد. برخی از مادیگرایان با تأمل در این موضوعات استدلال میکنند که «فرهنگ» اولیه و «پرورش» فرعی است. نه، این اصل است که همه چیز با پرستش یک خدا آغاز شد. خدایان متفاوت بودند، اما پرستش نیروی برتر با تجلی قوای فکری و زیباییشناختی انسان همراه بود. از جمله ایجاد معابد و آثار هنری شگفتانگیز، چه هنر باستانی، قرون وسطایی یا مدرن.
کلید فرهنگ در شکل کلاسیک آن مفهوم یونانی (παιδεία) [۱]آن بود که به معنای فرآیند کلنگر تربیت و آموزش انسان است. در واقع، کلمه لاتین «فرهنگ» بعدها ظاهر شد و آن نه تنها شامل انتقال دانش، بلکه مهمتر از همه، شکلگیری شخصیت، ارزشهای اخلاقی و ذائقه زیباییشناختی است. او تدریس را به عنوان توشه برداشتن با دانش و آموزش را به عنوان اشباع از ارزشها و معانی جدا نمیداند. برای فرهنگ یونان باستان، یکی بدون دیگری نه تنها غیرممکن، بلکه حتی خطرناک و مخرب بود. ]این مفهوم[ به عنوان یک فرآیند پیوسته با هدف دستیابی به آرمانی که مفاهیم زیبایی و فضیلت را متحد میکند، تلقی میشد. توجه به این ترکیب بسیار مهم است؛ زیبایی، یعنی حوزه زیباییشناسی و فضیلت به عنوان یک مقوله اخلاقی.
اگر به آموزش مدرن نگاه کنیم، وضعیت به نسبت دشواری را خواهیم دید. سوگیری سیستمهای آموزشی مدرن نسبت به روشنفکری رسمی، منجر به بیتوجهی به دو مؤلفه مهم دیگر (παιδεία) شده است: فرهنگ فیزیکی و توسعه حس زیباییشناختی.
نکته مهم سوم: باید برای دفاع و حفظ بنیانهای فرهنگ که علیرغم اساسی بودن و اهمیتشان همچنان گیاهی زیبا اما ضعیف باقی ماندهاند، تلاش کرد. اگر یک کشاورز بذرها را در خاک بیندازد و آنها را فراموش کند، ممکن است بمیرند و به دلیل قدرت طبیعت وحشی از بین بروند.
امروز ما شاهد «فرهنگزدایی» فعال هستیم. حتی یک مفهوم خاص برای توصیف شیوههای وارد شده به زندگی روزمره ظاهر شده است؛ «عادی بودن جدید». ما همچنین شاهد تغییر نام «بیفرهنگهای» مختلف به «فرهنگ جدید» هستیم. المپیک گذشته نمونه بارز این موضوع است؛ گزارشهای المپیک تصویری بسیار بدبینانه است که نشاندهنده سیر نزولی مؤلفه معنوی و فرهنگی تمدن غرب است. وقتی به این عکسها نگاه کردم، فکر کردم؛ تو نمیتوانی به خدا توهین کنی! تصاویر المپیک حکایت از پسرفت باورنکردنی تمدن غرب دارد که تلاش میکند خود را با سایر فرهنگها مطابقت دهد.
مردم میتوانند به گفتن کلمات آشنا و پیروی از آداب و رسوم، بدون تردید در اصل و معنای آنها ادامه دهند؛ اما در واقع آنها را نابود کنند! آنها ممکن است باورهای خاصی داشته باشند اما نمیتوانند توضیح دهند که چگونه به وجود آمدهاند و نه اینکه آنها بر چه اساس هستند و نه جایی که آنها منتهی میشوند. به عنوان مثال، در روسی ما میگوییم «متشکرم» و به عنوان یک قاعده، مردم در مورد این واقعیت فکر نمیکنند که این کلمه در واقع چیزی بیش از آرزوی نجات ابدی نیست: «خدا حفظ کند!» اما مردم ارتدکس هنوز هم در پاسخ به خوبی که به آنها میشود میگویند: «خدا تو را حفظ کند». این کلمه کوتاه شد ولی به شکر خدا حتی در کوتاه شدن هم معنای اصلی آن حفظ شده است. ما آخرین یا اولین، همانطور که در روسیه قبل از انقلاب بود، روز هفته را یکشنبه مینامیم و به آن فکر نمیکنیم. یکشنبه در همه تقویمهای قبل از انقلاب اولین روز هفته بود، اما دولت بیخدا آمد و تصمیم گرفت که یکشنبه آخرین روز هفته باشد. چرا اینطور است؟ فقط به این دلیل که ما در مورد قیامت صحبت میکنیم. اما چگونه میتوان هفته را از یکشنبه آغاز کرد؟ متأسفانه، در فرهنگ و آداب و رسوم مدرن ما قبلا تثبیت شده که یکشنبه آخرین روز هفته است. در واقع، این اولین روز است که همیشه با دعا در عبادتگاه، با افکار ابدی مقدس و مهم آغاز میشود و تنها پس از آن، با به دست آوردن قدرت معنوی، با بازدید از معبد خدا، با دریافت اسرار مقدس مسیح، مسیحیان فراخوانده میشوند تا هفته را آغاز کنند. خدا کند که کمکم این سنت معنوی شگفت انگیز مردم ما بازگردد.
«فرهنگ زدایی» با انسانزدایی یکسان است، یعنی غیرانسانیسازی فرهنگ پس از از دست دادن نشانههای مهم مذهبی و حمایتکننده، روح خود را از دست میدهد. شخصی که اساسا حیوانی زندگی میکند، از کرامت والای انسانی که فرهنگ و مذهب آن را پرورش میدهد، سر باز میزند. شکسپیر از زبان هملت میگوید: «آدم چیست وقتی که آرزوهای عزیزش غذا و خواب باشد؟ یک حیوان. فقط همین». غذا و خواب برای انسان مدرن به ظاهر ایدهآلهای غیرقابل قبولی هستند، اما ما این مفاهیم را با مفاهیم دیگری جایگزین میکنیم، اما به همان ترتیب. به عنوان مثال، استراحت؛ اکنون این مفهوم در زندگی یک فرد چقدر اهمیت دارد! مثل این است که در گالریها کار میکنیم، انگار یک هفته خسته شدهایم! یکشنبه میآید و همه، همه جا هستند و فقط بخش کوچکی به یاد میآورند که اولین روز هفته را باید به خدا تقدیم کرد و به عبادتگاه خدا رفت. متأسفانه، ما در حال از دست دادن این مهارتهای شگفت انگیز اجداد خود هستیم.
«تکریم کردن» و «مراقبت کردن» برخی از معانی فعل لاتین colere است؛ نشاندهنده اهمیت پرورش عزت متعالی در شخص و پرورش مزرعه قلب انسان است. من معتقدم که امتناع از مبارزه برای اوج وجهه اخلاقی یک فرد به نفع احساسات و انحرافات، یک خیانت واقعی به انسان و انسانیت است.
فیلسوف برجسته روسی یوری میخائیلوویچ لاتمان، که من این فرصت را داشتم تا شخصا با او آشنا شوم و ارتباط زیادی با او داشته باشم و همیشه از او به عنوان فردی که میدانست چگونه بحث کند و دیدگاه خود را ارائه دهد و با دقت گوش دهد و با سپاس از او یاد میکنم، باعث شد یک قضاوت شگفتانگیز داشته باشم؛ «فرهنگ با ممنوعیتها آغاز میشود». اگر یک روحانی به خصوص اسقف چنین حرفی میزد، روشنفکران لیبرال او را تار و مار میکردند، اما به لاتمان تعرضی نمیکردند و شنیدن این سخن از زبان فردی که خود را به دور از ایمان مذهبی قرار داده است، بسیار جالب بود. اما یوری میخایلوویچ اصرار داشت که این ارزشهای اخلاقی است که به فرهنگ محتوا میبخشد و رد ممنوعیتها به معنای رد ارزشهای اخلاقیست. احکام دینی، از جمله نهی شدهها، در هر سنت وجود دارد؛ آنها اساس «تزکیه» هستند و این باید امروز بارها و بارها یادآوری شود! ممنوعیتها بند نیستند. بازداریها، خواه ناشی از تجربه انسانی باشد یا ایمان عمیق، عواملی هستند که شخصیت انسان را شکل میدهند.
و یک چیز دیگر وجود دارد که میخواهم بگویم.
مسیحیت هرگز به هیچ فرهنگ یا گروهی از فرهنگها تعلق نداشته است. به هر حال، این دین متعلق به تمام جهان است، ندای آن خطاب به هر شخصی است. اقوام مختلفی به بشارت آن، یعنی انجیل پاسخ دادند. فرهنگهای گوناگونی تحت تأثیر آن دگرگون شدند و در عین حال اصالت خود را حفظ کردند. مسیحیت جهانیست و از این نظر نیز جهانی است. اما به طرز شگفتانگیزی با آنچه که ما عادت کردهایم با جهانیگرایی مرتبط کنیم متفاوت است. مسیحیت در سطح جهانی کاملا متفاوت است: در جهانشمول بودن آن هیچگونه شخصیتزدایی، پاک کردن ویژگیهای منحصر به فرد هر فرهنگ و تحمیل نگرشهای سیاسی و ایدئولوژیک بر کل جهان که در یک محیط فرهنگی خاص شکل گرفته است وجود ندارد؛ آنچه اکنون در حال رخ دادن است و آنچه ما با آن روبرو هستیم؛ در سطح فلسفه، در سطح تفکر سیاسی و حتی در سطح فرهنگی.
فرهنگ چیزی است که به هر ملتی این فرصت را میدهد تا با پیام خود به جهان خطاب کند و به گنجینه میراث جهانی کمک نماید. بنابراین فرهنگهای ملی با تنوعی که دارند، فرهنگ جهانی را شکل میدهند که تهدیدی برای موجودیت آنها نیست.
پتر رسول[۲] در نامه خود به ما میآموزد: «هر یک از شما با هدیهای که دریافت کردهاید، به عنوان مباشران خوب فیض چند جانبه خدا به یکدیگر خدمت کنید»[۳] و این نه تنها در مورد افراد، بلکه در مورد ملتها نیز صدق میکند، که هر یک از آنها در یکتایی خود در برابر خدا ایستادهاند. یک ژاپنی ارتدکس ژاپنی میماند، یک یاکوت ارتدوکس یاکوت میماند. ایمان ما فرهنگهای مختلف را جذب نمیکند، بلکه آنها را از درون از نظر روحی متحول میسازد. علاوه بر این، تأثیر مسیحیت بسیار فراتر از آن چیزی است که ما میتوانیم جهان مسیحیت بدانیم، کشورهایی که ایمان مسیحی در آنها غالب است. هر فرهنگ ملی میراث کل جهان است. روسی از جمله: سختترین راههای آزمایش را طی کرده است که با عزت در آن ایستاده و تا به امروز فرهنگ روسی جهان را تعالی میبخشد.
به نوبه خود جهانیگرایی، فرهنگهای مختلف را زدوده و بیهویت میکند. به دنبال این است که مردم را یکسان نماید؛ یکسان لباس بپوشند، محصولات و خدمات یکسانی مصرف کنند، در سرگرمیهای یکسانی جذب شوند، با ایدههایی درباره جهان که از مراکز مشترک نفوذ جهانی القا شده است. حاملان «فرهنگ لغو» مدرن چه میراثی را به فرزندان خود خواهند بخشید؟ «فرهنگ کلیک»؟ «فرهنگ سهلانگاری»؟ فکر میکنم پاسخ کاملا واضح است.
موضوع این مجمع در قالب یک سؤال برای تأمل فرموله شده است؛ فرهنگ قرن بیست و یکم چگونه باید باشد؛ مستقل یا جهانی؟ اما من اعتقاد دارم که ریشه مشکل کمی متفاوت است؛ امروز ما یک برخورد فرهنگ و ضد فرهنگ را تجربه میکنیم. این مبارزهای است برای مفهوم انسان، آنچه که یک انسان باید باشد. این مبارزه هم در فرهنگهای فردی و هم در مقیاس جهانی ادامه دارد.
فرهنگ واقعی همیشه ماهیتی زاهدانه دارد. این است که میگویند: یک زاهد در عرصه فرهنگ، فردیست که به نام ترویج فرهنگ، حمایت از فرهنگ، خلق آثار فرهنگی، به شاهکار خویشتنداری میپردازد. در واقع، بدون تلاش برای کمال، از جمله از طریق خویشتنداری و تبعیت دادن غرایز خود از اهداف و ارزشهای بالاتر، هیچ فعالیت فرهنگی نمیتواند وجود داشته باشد. دستاوردهای فرهنگی همیشه یک شاهکار هستند و «شاهکار» یک کلمه روسی بسیار جالب است. زاهد کسی است که حرکت میکند و از حرکت نمیایستد و وقتی میگوییم: «این بزرگ زاهد است» و در حجره خود کاملا جدا از دنیا مینشیند، از چه شاهکاری صحبت میکنیم؟ درباره شاهکار عظیم کار روی خویشتن. شاهکاری که حرکت رو به جلو و به سمت تعالی را تضمین میکند، همانطور که اغلب میگویم.
چنین فرهنگی فرض میکند که هر دستاوردی؛ اعم از تشکیل خانواده، تربیت فرزندان، موفقیت حرفهای یا مشارکت در زندگی عمومی، مستلزم آمادگی برای فداکاری و انکار است. در پس آن درک آزادی به عنوان رهایی از احساسات یا با استفاده از اصطلاحات دینی، رهایی از گناه و آن انگیزههای طبیعت آسیب دیده ما نهفته است که به نظر میرسد به زور شخص را با خود همراه میکند و اجازه نمیدهد که یک زندگی اصیل داشته باشد که ابعاد عمودی شخصیت انسان را جذب نماید.
در کنار فرهنگ که انسان را به جلو و بالا میبرد، ضدفرهنگ نیز وجود دارد که دائما فرد را به پایین سراشیبی سوق میدهد و او را به حرکت در مسیر کمترین مقاومت، یعنی در مسیر تسلیم شدن به غرایز زیستی خود رهنمون میکند. به جهانبینی که بر اساس این غرایز ایجاد شده است، ما میگوییم «جهانبینی مصرفکننده»، اما از غرایز ناشی میشود.
البته همه اینها از زمان سقوط انسان وجود داشته است. اما امروزه، افراط در اشتیاق به موضوع استثمار تجاری و سیاسی تبدیل شده است. بهرهبرداری از ضعفها و رذایل انسانی همیشه یک تجارت بسیار سودآور بوده است. توسل به جنسیت در خامترین و ابتداییترین شکل آن یک موضوع ثابت در صنعت سرگرمی است. امروزه، همانطور که پاول رسول[۴] در مورد آنها صحبت کرد، موضوع جنسیت و خودشناسی به بازیچه دیگری در دستان افراد «وجدان سوخته» تبدیل شده است.
اما این ضدفرهنگ نه تنها توسط منافع تجاری هدایت میشود بلکه ظرفیت سیاسی بالایی دارد. با تجلیل و حمایت از پیروی از «مسیر کمترین زهد و مقاومت»، اعلام جستجوی نامحدود برای لذت به عنوان «حق مقدس» یک فرد، و هرگونه تلاش برای یادآوری این موضوع، به راحتی میتوان افراد را به ویژه جوان و کم تجربه را به خود جذب کرد. این جاده که افراد را میبرد و میتواند همه ما را به فروپاشی اجتماعی برساند، به مثابه ظلم تلقی میشوند که همه کسانی که خود را «مبارز آزادی» میدانند باید با آن مخالفت کنند.
و یک چیز دیگر وجود دارد که میخواهم بگویم. ضد فرهنگ همیشه ضد دین است، بدین معنا که تلاش میکند تا فرد را از هرگونه حمایت معنوی و سیستم قابل اعتماد مختصات اخلاقی محروم نماید. آگاهی از ریشههای دینی فرهنگ، برعکس، آن را به معنای اصلی خود باز میگرداند، جایی که همه چیز از آنجا آمده است؛ پرورش و فرهنگ. بنابراین دین و فرهنگ فقط متحد نیستند. فرهنگ راستین نیز مانند ایمان دینی، انسان را به دنیای آرمانی سوق میدهد، ذهن و روح را تعالی میبخشد، خودآگاهی را شکل میدهد و نظام اخلاقی را بوجود میآورد که اجتماع زندگی ما در چارچوب آن باید ساخته شود.
در پایان سخنان خود میخواهم به شهادت مهمی از یکی از اعترافکنندگان کلیسای روسیه در قرن بیستم اشاره کنم. کشیش و فیلسوف پاول فلورنسکی،[۵] که اغلب او را «لئوناردو روسی» مینامند، در وصیت نامه معنوی خود از اردوگاه سولووتسکی به فرزندان نوشت: «خود را عادت دهید که هر کاری را به وضوح انجام دهید، مهم نیست که چه میکنید. فعالیتهای خود را تیره و پنهان نکنید، کارهای بیهوده انجام ندهید. به یاد داشته باشید «به نحوی» میتوانید تمام زندگی خود را از دست بدهید ... کسی که کاری انجام میدهد به نوعی یاد میگیرد که به کلمات بیهوده روی نیاورد ... فکر را درگیر این ابهام نکند. به خود اجازه نده که بیخیال فکر کنی... این کلید آزادی معنوی و لذت فکر است.»
ما با یک کار دشوار اما بسیار مهم روبرو هستیم. ما با آگاهی کامل از خط خطرناکی که جهان به آن نزدیک شده است و با درک روشن از تمام مسئولیتی که به ما سپرده شده است، حق نداریم بیخیال و بیتفاوت فکر کنیم و سهلانگارانه عمل نماییم بلکه از ما خواسته میشود که مشترکا روند غیرانسانی شدن فرهنگ را متوقف کنیم و انسان و انسانیت را به کرامت والایی که خدا تعیین کرده بازگردانیم. اگر به همه ما این فرصت داده شود که کاری خوب و درست در این راستا انجام دهیم، آنگاه کاری انجام دادهایم که اهمیت تاریخی خواهد داشت.با تشکر از توجه شما و آرزوی موفقیت برای همه در تلاشهای آینده.
منبع:http://www.patriarchia.ru/db/text/۶۱۵۸۰۹۹.html
[۱] .آموزش و پرورش
[۲] . یکی از دوازده حواری و از نزدیکترین شاگردان حضرت مسیح (ع)
[۳] . هرکس از آنچه خدا به او ارزانی داشته به دیگران کمک کند. (۱ پتر ۴:۱۰)
[۴] . او همراه با پتر رسول، «عالی ترین» رسول نامیده میشود. منابع اصلی اطلاعات در مورد زندگی او کتاب عهد جدید اعمال رسولان مقدس و تا حدی نامه های خود اوست.
[۵] . پاول الکساندرویچ فلورنسکی (۹ ژانویه ۱۸۸۲ تا ۸ دسامبر۱۹۳۷) - کشیش کلیسای ارتدکس روسیه، الهیدان، فیلسوف، شاعر. او را یک پدیده منحصر به فرد در تاریخ فرهنگ داخلی و جهانی میشناختند و در خارج از کشور لئوناردو داوینچی روسی نامیده میشد.
نظر شما